سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 24
کل بازدید : 206354
کل یادداشتها ها : 111
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
در گذشت کوروش کبیر و خاک سپاری وی
333 magnify
کورش در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی . کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از - او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید ( به نقل از هرودوت تاریخ نویس یونانی ) . در زمان کورش خشکیهای شناخته شده روی زمین 50 میلیون کیلومتر مربع بوده است . از 148.822 میلیون کیلیومتر مربع کنونی . که از این 50 میلیون کیلومتر مربع تنها 11 میلیون آن جهان متمدن بوده است و بقیه آن وجود مادی نداشته است که کورش شاهنشاه بزرگ ایران زمین موفق شده بوده از این 11 میلیون کیلیومتر مربع جهان متمدن آن زمان 8 میلیون کیلیومتر مربع را از آن ایران کند و خود پادشاهی شود که بر 8 میلیون کیلیومتر مربع حکمرانی میکرد . او پس از 28 سال سلطنت پر افتخار در راه سر افرازی وطتش ایران زمین کشته شد .
معتبرترین سند در باره مرگ کورش هرودوت است که تاریخ تمدن ویل دورانت نیز از آن اقتباس کرده است . طبق گفته های هرودوت : کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

خاکسپاری کورش کبیر :
شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند. جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند . همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند. روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود - حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند. در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.
هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند

  

     دین و وطن و خاک همه                                            جانم فدایش  

     پای شه شاهان ببوسم                                            در ولایش

ای کاش که ایران منم همچو                                            شهنشاه نباشد

       کز در گذر سال و زمان                                            و شب و روزی

                 در آّب و فشار                                             سد خاکش      

           افسوس که خفته                                              و بیدار نباشد                  


  
 

شاهنشاهی و امپراطوری پر افتخارهخامنشی 

نامهای پادشاهان هخامنشی  :

پادشاهی هخامنش در سالهای 700 تا 675 قبل از میلاد

پادشاهی چیش پیش در سالهای 675 تا 640 قبل از میلاد

پادشاهی آریارمن 640 تا 615 قبل از میلاد

پادشاهی کورش اول ( پدر بزرگ کورش کبیر ) در سالهای 640 تا 600 قبل از میلاد

پادشاهی ارشام شاه انشان در سالهای 615 قبل از میلاد

پادشاهی کمبوجیه اول ( پدر کورش کبیر ) در سالهای 600 تا 559 قبل از میلاد

پادشاهی ویشتاسپ شاه ؟

پادشاهی کورش کبیر شاهنشاه بزرگ تاریخ ایران و جهان در سالهای 559 تا 528 قبل از میلاد

پادشاهی بردیا ( بردیه ) فرزند کورش کبیر ؟

پادشاهی کمبوجیه دوم فرزند کورش کبیر در سالهای 528 تا 522 قبل از میلاد

پادشاهی  دارویوش کبیر شاهنشاه بزرگ ایران زمین در سالهای 522 تا 486 قبل از میلاد

پادشاهی خشایارشا بزرگ فرزند داریوش کبیر در سالهای 486 تا 465 قبل از میلاد

پادشاهی  اردشیر اول ( ملقب به اردشیر دراز دست ) در سالهای 465 تا 424 قبل از میلاد

پادشاهی  داریوش دوم در سالهای 424 تا 404 قبل از میلاد

پادشاهی  اردشیر دوم در سالهای 404 تا 358 قبل از میلاد

پادشاهی  اوستان ؟

پادشاهی  اردشیر سوم در سالهای 358 تا 338 قبل از میلاد

پادشاهی  ارشام ؟

پادشاهی  ارشک در سالهای 338 تا 336 قبل از میلاد

پادشاهی داریوش سوم در سالهای 336 تا 330 قبل از میلاد که دودمانش توسط اسکندر مقدونی در هم کوبیده شد و سلسله یونانی سلوکیان در حدود 100 سال جایگزین پادشاهی اصیل ایرانی در ایران زمین گشت  

 

امپراطوری قدرتمند هخامشنی 

به سال 550 قبل از میلاد شخصی از خاندان پارسیان پرچم طغیان علیه اقوام ماد را برافراشت و در نتیجه برای نخستین بار در جهان امپراطوری و شاهنشاهی را پی ریزی کرد که بعدها مرزهای ایران را به چندین میلیون کیلومتر گسترش داد

کورش بزرگ

او کورش بزرگ نام گرفت و اسطوره ایرانیان شد . وی اتحاد پارسیان را تشکیل داد و ازکوچ نشینان پارسی یک کشور متحد ساخت و در مقابل تجاوزهای متعدد قبایل مختلف و کشورهای همسایه محافظت نمود . کورش نامدار در طول چند سال ایالات زیادی را از شمال و جنوب ایران و کشورهای همسایه – در غرب کشور لیدی و شهرهای یونان آسیای صغیر را تا حدود مدینترانه را جزوی از قلمرو پادشاهی خود کرد وی در سال 549 پیش از میلاد با لقب شاه انشان در الواح ظاهر شد. در سال 546 قبل از میلاد لقب شاه پارس را گرفت . کورش در سال 546 قبل از میلاد از کوهها گذر کرد و خود را به آسیای صغیر رساند که در آن زمان کاری شگفت آور محسوب میشد . او با گذشتن از دجله که در نزدیکی های نینوا بود از بین النهرین عبور کرد و با دنبال کردن دامنه کوههای شمالی بین النهرین جلگه مذبور را پشت سر نهاد . او بعد از رسیدن به "کاپادوکیه" فرستاده ای نزد "کروزوس " شاه لیدی فرستاد که سوگند یاد کند علیه وی شورش نکند و کروزوس به کورش وفادار بماند و اگر اینچنین کند بر پادشاهی خود ابقا خواهد ماند . کروزوس آنرا رد کرد و سپس کورش مجبور به حمله بدانجا شد . کورش هخامنشی کروزوس پادشاه لیدی را شکست داد . کورش در سالهای 545 تا 539 قبل از میلاد به مدت شش سال با قبایل مهاجم اطراف دریای خزر و هند سکونت داشتند در جنگ بود . پی سپس از آن شهر بلخ را تصرف کرد . سپس تا کنار رودخانه یاکسارتس ( سیر دریا ) پیش رفت . او بناهای مستحکمی در آنجا ساخت که تا حمله اسکندر باقی بود . سپس سکاهها را مغلوب کرد . وی در سال 539 وارد بابل شد . بابل مهمترین شهر سیاسی و صنعتی و تجاری آن روزگار بود و کسی نتوانسته بود پا بدانجا بگذارد . او بابل را تصرف کرد و به احترام به خدایان آنان در معبد آنان در برابر خدای مردوک تاجگذاری نمود . وی اعلامیه آزادی انسانها و آزادی حقوق بشر را در بابل صادر نمود . او دست "بل مردک" را لمس کرد و دین مزدایی خود را به آنان تحمیل نکرد . یهودیان را که غلامان آنجا بودند به اورشلیم و فلسطین بازگردادند و معابد ویران آنان را ترمیم کرد . سپس رسم بردگی را کلا باطل اعلام نمود و آنرا جرم دانست . سپس کلده و سوریه و فلسطین را تسخیر کرد. او در سال 539 قبل از میلاد فرمان داد تا مسیر آب فرات را تغییر دهند و برگرداند و در نهایت پس از بینان نهادن بزرگترین شاهنشاهی تاریخ در جنگ با ماساژت کشته شد.

شاهنشاهی کمبوجیه فاتح سرزمینهای مصر

کمبوجیه فرزتد ارشد کورش و کاساندان بود . وی در حیات کورش در مقام پادشاه بابل با پدرش در کار اداره ملک بابل شریک بود و تردیدی نیست که در آخرین سفر جنگی کورش با ماساژت ها – کمبوجیه به نیابت از پدر بر اریکه پادشاهی تکیه داده بود . وی پادشاهی سخت گیر و جدی بود . او با کارشکنان و مزدوران با خشونت رفتار میکرد تا عبرتی برای بازمادگان گردد تا مبادا خلل و فسادی در دربار ایران واقع شود . برای نمونه هنگامی که یکی از هفت قاضی عالی ایران به فساد و رشوه ستانی متهم شد و محاکمه شدند - کمبوجیه فرمان داد تا پوست وی را بازکنند و بر مسند قضا نهند و پسرش را که شغل پدر یافته بود حکم کرد تا برهمان مسند و بر پوست پدر نشیند و به داوری میان مردمان بپردازد . کمبوجیه دست غارتگران و رشوه گیران را تا حدود زیادی از ایران کوتاه کرده بود . در آن هنگام بردیا برادر کوچک کمبوجیه که نویسندگان باستان وی را " سمردیس " میخوانند در حیات پدر فرمانروای ولایات شرقی یعنی خوارزم و باکتریا و کرمانیا ( کرمان ) بود .کمبوجیه پادشاه جدید را همگان - ایرانیان و کشورهای همجوار – به سرعت به رسمیت شناختند . وی برای خواباندن شورشهای اقوامی که به تازگی تحت الحمایه پادشاه ایران قرار گرفته بودند مدت چهار سال تلاش کرد . او در سال 529 قبل از میلاد به صورت رسمی پادشاه ممالک گوناگون ایران شد . وی پس از سامان دادن به امور داخلی و خواباندن شورشیان اقدام به جبران عمل نکوهیده مصریان نمود . مصریان حدود 12 تن از ایرانیان را در آن زمان در مصر کشته بودند و بر جنازه آنان خندیده بودند . خبر این واقعه به پادشاه رسیده بود و او که امپراطوری بزرگ منطقه به حساب می آمد در انتظار کوچکترین خطایی از کشورهای همسایه بود تا آنان را گوشمالی دهد و درس عبرتی به آنان دهد تا کشورهای دیگر به فکر تضعیف حقوق ایرانیان نیافتند . در آن زمان " آماسیس" پادشاه مصر دید که طوفان کمبوجیه در راه است و پادشاه ایران قصد لشگر کشی به مصر را کرده است . سقوط لیدی و بابل توسط امپراطوری ایران او را نگران کرده بود . به همین خاطر تلاش برای مقابله را آغاز کرد . پادشاه مصر که در آن زمان با شورشهای داخلی و نارضایتی مردم روبرو بود نتوانست که همه هم و غم خود را معطوف ایران کند . به همین دلیل با جزایر یونانی و بویژه "پولوکراتس" جبار جزیره "ساموس" متحد و پیمان همکاری بست . کموجیه راه مصر را آغاز کرد . او در مراحل نخستین راه - به غزه رسید . در آنجا "فاتس" پادشاه "هالیکارناسوس" به لشگر ایران پیوست . وی با کموبچیه پیمان بست که تمام آب و شترهای ارتش ایران را مهیا سازند . کمبوجیه به راحتی از بیابانهای که از فلسطین تا مصر ادامه داشت عبور کرد . سپاهیان مصر در سال 525 قبل از میلاد در نبردی در نزدیکی "پلوزیوم" شکست خوردند و بجای دفاع فرار نمودند . سپس کمبوجیه با لشگرش از دروازه های "ممفیس" عبور کرد و مصر را به تصرف در آورد . در آن هنگام عده ای از ارتش ایران دست به نابودی شهر و معابد مصریان زدند که کمبوجیه به سرعت مانع آنان گشت و دستور بازسازی همه ویرانیها و معابد را صادر نمود . بعد از آن کمبوجیه در سال 524 قبل از میلاد پنجاه هزار تن از سپاه خود را راهی "واحه آمون" کرد که با اندوه فراوان در میان راه سیاهیانش ( شاید به علت طوفان شن در تبس ) گم شدند و هرگز اثری از آنان یافت نشد . که بعدها "واحه آمون" به زیر مرزهای ایران در آمد . کمبوجیه در سال 522 قبل از میلاد مصر را ترک گفت که در راه بازگشت به وطن خبر دادن فردی مغ به نام" گئومات" دعوی پادشاهی ایران کرده است و خود را بردیا فرزند کورش نامیده است . "گئومات" یا بردیای دروغین آتشکده های ایرانیان را ویران نمود و دست به کشتار فجیحی زد که با شندین این اخبار کمبوجیه به گفته بعضی مورخین یا خودکشی کرده است یا وی را کشته اند .

شاهنشاهی داریوش بزرگ

سپس داریوش برزگ بر تخت پادشاهی جلوس کرد . در زمان داریوش ایالت های زیادی بر علیه دولت قیام کرده بودند و کشورهای تحت کنترل ایران سر به شورش بر آورده بودند . دارویش بار دیگر مجبور به فتح امپراطوری هخامشیان شد . داریوش در مرحله اول ولایت عیلام را در جای خود نشاند و "آترینا" پادشاه آنان را دستگیر نمود . سپس بابل شورش کرد و "نیدین توبل" خود را نبوکدنصر سوم نامید و دعوی پادشاهی کرد . داریوش سپاهی به بابل روانه کرد که خود در راس ارتش قرار داشت . پس از جنگ شدید آنان را شکست داد و آرامش را در شهر برقرار نمود . بعد از آن شوش بنای ناسازکاری و آشوب را نواخت و داریوش با سپاهی روانه آنجا شد و آنان را ساکت کرد. سپس ارمنستان شورش کرد . داریوش سرداری به نام "دادارشیش" را مامور خواباندن شورش کرد ولی وی موفق نشد . سپس سردار دیگری به نام "والائومیسا" را مامور برقراری آرامش در آنجا نمود ولی باز موفق نشدند . در نهایت با لشگری که داریوش روانه ارمنستان نمود آنان را مغلوب ساخت . سپس مردم "ساگارتی" شورش کردند . بعد از آن پارت ها و هیرکانی ها . سپس بردیای دروغین خود را فرزند کورش خواند و خواهان سلطنت شد . سپس بابل به تحریک "آرخای ارمنی" بنای شورش را گذاشت . در نهایت وی بعد از هفت سال پیکار برای برقراری آرامش در سرزمینهای ایران و خواباندن 19 شورش بر علیه پادشاهی ایران موفق به پیروزی شد و همه را در جای خود نشاند . او بار دیگر امپراطوری بزرگی که کورش بنا کرده بود و کمبوجیه با فتح مصر آنرا گسترش داده بود را حفظ نمود . وی سیستم لشگری و کشوری را در ایران بنا نهاد و اداره کشور را بر دست "ساتراپها" سپرد . سپس برای شهر شهربان برگزید و در کنار آنان یک سردار و یک دبیر قرار داد تا مبادا بنای شورش گذارند . او چاپارخانه ها را در ایران پایه گذاری کرد . داریوش راهی موسوم به راهی شاهی میان سارد و شوش ایجاد میکند که حدود 2400 کیلومتر طول داشته است . پیمودن این راه به صورت پیاده سه ماه به طول می انجامید . این راه در نینوا در محل موصل کنونی از دجله می گذشته و پس از آنکه نظیر جاده کنونی موصل به بغداد – مسافتی را در امتداد دجله پیش می رفت سرانجام در ولایت سوزیانا به پاتخت می رسید . اوکانالی را بنا نهاد که بعدها به کانال سوئز لقب گرفت ( به طول 161 کیلومتر ) . او چندین سد در ایران و هند و کشورهای منطقه برای جبران آب در روزهای قحطی بنا نهاد . وی در سالهای پایانی عمر- کشورهای زیر را در مرزهای جغرافیایی ایران قرار داد و بر تمام آنان پادشاهانی مقرر فرمود و خود با سمت شاه شاهان ( شاهنشاه ) بر آنان پادشاهی نمود : ماد - خوزستان - پارت - هرات - بلخ - سغد - خوارزم - زرنگ - رخج - ث ت گوش - گندار - هند - سکائیهای هوم نوش - سکائیهای تیز خود - بابل - آشور - عربستان - مصر - ارمنستان - کپد و کیه - سارد - یونان - سکائیهای ماورای دریا - سکودر - یونانیهای سپر روی سر - لیبیها - حبشیها - اهالی مک - کارائیها . خصویات اخلاقی این شاهنشاه طبق کتیبه های بدست آمده به شرح زیر بوده است :

 

شاهنشاهی خشیارشا فرزند داریوش بزرگ

داریوش اندکی پیش از مرگ خشایار را ولیعهد خود معرفی نمود . یونانیان وی را ( اکسرکسس) نامیدند . خشایار مادرش آتوسا ( دختر کورش ) و پدرش داریوش بود . وی در سن 34 سالگی بر تخت پادشاهی ایران و چندین کشور منطقه جلوس کرد . وی بلند قامت – بزرگ منش – درای ریشی بلند اما تند خو و جدی بود . وی بعد از پدرش بر تخت امپراطوری بزرگی نشست که تا ان زمان سابقه نداشت . وی همچنان مصمم بود که راه نیاکان خود را ادامه دهد . به همین دلیل برای گوشمالی دادن به یونانیان ( زیرا یونانیان لیدی که جزوی از ایران محسوب میشد را به آتش کشیده بودند ) لشگری بزرگ راهی یونان کرد . یونانیان از قوانین بین کشورهای آن روزگار عدول کرده بودند و مرتکب گناهی بزرگ شده بودند . از طرفی دیگر یونانیان داریوش را در دو جنگ شکست داده بودند و خشایار به جبران این موارد راهی یونان شد و بعد از جنگهای که در همین وبلاگ آمده است آتن را بکلی شکست داد ولی در نبرد سالامیس شکست خورد . ولی با اینحال بزرگترین امپراطوری تاریخ در آن زمان را برای پادشاهان آینده ایران بجای گذاشت . پس از شکست در سالامیس وی به پرسپولیس بازگشت نمود و سالهای آخر عمر خود را صرف تکمیل تخت جمشید نمود و بناهای باشکوهی برای آیندگان از خود بجای گذاشت . خشایارشا در تابستان 465 قبل از میلاد توسط "خواجه اسپامیتریس" که وی را "میترادات" نیز گفته اند همراه با پسرش داریوش به قتل رسیدند . در قتل خشایار و داریوش درباریان پادشاه هم سهیم بودند . هفت ماه پس از آن "اردوان" فرمانده نگهبانان پادشاه که در قتل خشایار دست داشت کوشید تا اردشیر فرزند دیگر خشایار را نیز به قتل برساند . اما این توطئه ناکام ماند و اردشیر بر تخت پادشاهی نشست .

شاهنشاهی اردشیر اول :

به سال 465 تا 424 پیش از میلادر اردشیر شاهنشاهی امپراطوری ایران را به دست گرفت . با روی کار آمدن وی برادرانش دست به شورش زدند و مصر نیز طغیان کرد و بنای ناسازگاری گذاشت . ولی همگی سرکوب شدند و دوباره مصر به زیر چتر ایران درآمد ولی ایران دیگر توانای نبرد با یونان را نداشت . اردشیر در تعقیب سیاستهای کورش و داریوش به عزرا اجازه داد تا به بیت المقدس برود و هزارو پانصد خانواده یهودی را که از شهر بیرون شده بودند را به سوی خود جلب نمود . او یهودیان را رها ساخت و آنان را از خود خشنود نمود . در سال 445 پیش از میلاد اردشیر شاهنشاه ایران دوباره به یهودیان اجازه داد تا معابد خود را بسازند و بیت المقدس را از ویرانه آباد سازند . در زمان وی ایران و یونان به مبادلات تجاری پرداختند و نبردی بین آنان صورت نگرفت

 

شاهنشاهی اردشیر درازدست

اردشیر که یونانیان وی را "آرناکسرکسس" میخواندند دارای دستان درازی بود . او مدت 41 سال بر تخت پادشاهی ایران نشست . ولی برادراش با کمک باختری ها به شورش علیه او برخواست و دعوی سلطنت کرد . اردشیردر سال 462 قبل از میلاد در دو جنگ وی را سرکوب کرد و در جای خود نشاند و پس از آن هیچ خبری از برادرش نشد . پس از آن در مصر شورشهای انجام گرفت که ایالتها را سخت تهدید میکرد . فرمانده این شورشها " ایناروس" پسر "پسامتیکوس" فرمانروای "لیبیاسر" بود . او پادگان ارتش ایران را در مصر( دژ سفید ) محاصره نمود . در همین حین کشتی های آتن از قبرس علیه ایران و به جهت یاری رساندن به شورشیان مصری راهی مصر شدند و وارد شورشها علیه ایران شدند . در این هنگام مکابیز شهربان سوریه که ایرانی بود جهت سرکوب شورشها برخواست و در سال 455 قبل از میلاد اکثر مصر را آرام کرد به جز نواحی اطراف "مصب نیل" . پس از آن معاهده ای جهت صلح بین ایران و یونان بسته شد که به نام معاهده "سیمون" نام گرفت . در نهایت اردشیر در مارس 424 قبل از میلاد درگذشت و پس از وی فرزندش خشایار دوم بر تخت پادشاهی ایران جلوس کرد ولی پادشاهی وی 45 روز بیشتر به طول نیانجامید و وی توسط "سغدیان" و توطئه آنان به قتل رسید . بعد از وی داریوش دوم بر تخت نشست . که در زمان وی شورشهای بسیاری صورت گرفت که همه آنان توسط وی آرام شد . در این هنگام یونانیان که از داخل مشغول اغتشاشات مختلفی بودند و نمی توانستند در جنگهای خارجی از خود دفاع کند مجبور به دادن باجهایی به ایران شدند تا ایران آنان را در مقابل تجاوزهای خارجیان محفوظ دارد .

شاهنشاهی اردشیر سوم :

به گفته پرفسور گیریشمن در زمان اردشیر سوم در سالهای 359 تا 338 پیش از میلاد بار دیگر شاهنشاه ایران قوتی دوباره بخشید و میتوانست از سقوط و نابودی خود جلوگیری کند . اردشیر سوم مردی خشن - جدی ولی مصمم و با ارداه و دارای سیاستی قوی بود . او پس از جلوس بر تخت همه یاغیان و سرکشان زمان را سرکوب کرد زیرا تنها راه برای جلوگیری از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی فقط و فقط فردی مصمم و قوی میخواست تا بار دیگر کشور را از یاغیان و شورشیان رها سازد و بنای دولتی مقتدر را پایه ریزی نماید . اردشیر شهرها شورشی را آرام کرد و به یونان اعلامیه شدیدی فرستاد . سپس روانه مصر شد تا آنجا را که شورش کرده بودند آرام کند ولی برای نخستین بار او شکست خورد ولی بار دیگر با ارتشی قوی راهی آنجا شد و فرعون مصر به حبشه فرار نمود و شهرهای آنجا بر اثر مقاومت نابود و ویران شد . یونان از این قدرت ایران که اردشیر آنرا با خشنونت احیا کرده بود ترسان شد . یونانیان که که چندین دههه مشغول نبرد با ایرانیان و کشورهای وحشی اطراف خود بودند رو به زوال رفته بودند و فرسوده بودند و میدانستند که توانایی نبردی دیگر با شاهنشاهی ایران را ندارند . بنابراین قراردادهای منعقد گردید تا طرفین را مجبور به صلح کند . هنر هخامنشی روز به روز رو به گسترش بود و به قبرس - مصر و سواحل بحرا رسیده بود و علم و نجوم گسترش یافت . هخامنشیان وطن پرستی شدید را کنار گذاشتند و زبانهای غربی و آرامی را در ایران گسترش دادند . در روزگار شاهنشاهی هخامنشی مردمان ایران و کشورهای تابعه ایران هخامنشی در دین آزاد بودند و اجباری برای پذیرفتن آئین مزداپرستی و میترایی و زرتشتی وجود نداشت و به خصوص یهودیان اکثر پیشرفت خود را مدوین ایران بودند زیرا مسیحیان تا حدودی زیادی تحت تاثیر یهودیان قرارداشتند و همه آنها مدیون ایران بودند که یهودیان ار گسترش داده بودند .

 

سقوط امپراطوری هخامشنی

این سلسله با حمله اسکندر ملعون ( گجستک ) در زمان داریوش سوم در هم کوبیده شد . اسکندر جوانی 22 ساله بود که رویای پادشاهی بر امپراطوری ایران را در سر میپروراند . اسکندر در سال 334 قبل از میلاد بر کشتی نشست از داردانل عبور کرد . او اروپا را پشت سر گذاشت . مصر در آن زمان که جزوی از ایران محسوب میشد توسط اسکندر تصرف شد . داریوش سوم که دارای منابع بیکران و قدرت زیادی بود و خزائنش مملو از ثروت بود نتواسنت از هیچکدام از آنان استفاده کند و اسکندر با شگفتی تمام مصر را گرفت . داریوش درخواست صلح داد ولی اسکندر نپذیرفت و وارد پرسپولیس شد و به گفته های تاریخ شناسان از مستی زیاد - پایتخت ایران را که تا آن زمان آنچنان زیبایی کسی به خود ندیده بود در سال 330قبل از میلاد به آتش کشید و بعدها از این اقدام نادم آمد . از آنجایی که داریوش پسری نداشت اسکندر از این فرصت استفاده نمود و خود را پادشاه جدید ایران معرفی کرد . سپس دختر پادشاه را به همسری برگزید و بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد و بعدها سلسله ای کاملا یونانی بر ایران تحمیل کرد که سلوکیان نام گرفت .

فردوسی بزرگ درباره بنا نهادن کاخهای پرسپولیس ( تخت جمشید ) اینچنین میگوید :

بفر کیانی یکی تخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی زهامون بگردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت اوی شگفتی فرومانده از بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند مر آنروز را روز نو خواندند.

اخلاق و اداب ایرانیان در عصر هخامنشی

هرودوت مورخ یوانانی که در سده پنجم قبل از میلاد می زیسته و با چند تن از شاهان هخامنشی همزمان بوده است. دراین زمینه چنین می نویسد:«ایرانیان به فرزندان خود از پنج سالگی تا بیست سالگی آداب نیکوی زرتشتی و بویژه سواری تیراندازی و راستگویی می آموختند. آنها دروغ گویی را بدترین عیب می دانستند. و برای آنکه ناگریز به انجام این کار زشت نشوند حتی از وام خواستن نیز خودداری می کردند، چرا که ممکن بود وامدار به جهتی ناگزیر به دروغگویی شود. آنان از آداب دهان افکندن در آب و در رهگذرها و در نزد دیگران اباء داشتند و آن را امری بسیار نکوهیده می پنداشتند . در آب روان دست و رو نمی شستند و آنرا به ناپاکی نمی آلودند. ایرانیان کهن فرزندان خود را از دوران کودکی به ورزش هایی مانند دویدن، تحمل سرما و گرما،‌بکار بردن سلاح های گوناگون، سواری و ارابه رانی عادت میدادند و بزرگترین صفات آنان مردانگی، رشادت ودلاوری بود. از دیگر ویژگیهای ایرانیان محترم داشتن همسایه بود، به کسانی که در راه نگهداری میهن و حفظ کشور خدماتی عرضه داشته بودند، پاداش های بزرگ می دادند. از رشوه گیری ،‌ دزدی و تصرف در مال دیگران خودداری می کردند. از پرخوارگی و شکم پرستی پرهیز داشتند. به هنگام راه رفتن چیزی نمی خوردند. و شکار را به اعتبار جنبه ورزشی آن دوست داشتند. دستورات زرتشت در زندگی ایرانیان آن زمان جنبه عملی پیدا کرده بود و همین مساله مهم سبب برجسته تر شدن ویژگی های اخلاقی آنان نسبت به اقوام دیگر می شد.

کتیبه هایی که در تخت جمشید به سه زبان آرامی ، ایلامی و فرس باستان نوشته شده است بیانگر این هستند که ایرانیان به فن ترجمه آگاهی داشتند. در کاخ مرکزی تخت جمشید بر روی زمین دایره ای دیده می شود که این دایره درست در زیر سوراخ سقف قرار داشته است. درست در موقع تحویل سال در نوروز و اولین روز پاییز خورشید به صورت عمودی از این روزنه به درون می تابید. این خود بیانگر این است که ایرانیان با علم نجوم آشنایی داشتند.

وقتی که در ناحیه درودزن در استان فارس می خواستند سدی بسازند با امکانات علمی و مهندسی امروزه سعی کردند بهترین جا را برای سد پیدا کنند. وقتی طبق اصول مهندسی امروزه محل سد را تعیین کردند با کمال شگفتی آثار "سد داریوش بزرگ" را آنجا یافتند. از این رو آنجا را سد داریوش نامیدند. اما این نام به عده ای ناخوشایند آمده و نام آن سد را به سد درود زن تغییر دادند.

کتیبه ای پیدا شده که در آن کتیبه داریوش بزرگ به کارگزاران خود دستور می دهد که در مصر دانشگاه بسازند. اینها نمونه کوچکی از علم دوستی هخامنشیان است


  

دعای داریوش بزرگ : خداوند این کشور را از شر دشمن ، خشکسالی و دروغ محفوظ نگه دارد

شب چله (یلدا)

شب زایش خورشید و آغاز سال نو میترایی

 

دیر زمانی است که مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل زمستان مراسمی را برپا می‌دارند که در میان اقوام گوناگون، نام‌ها و انگیزه‌های متفاوتی دارد. در ایران و سرزمین‌های هم ‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» یا «شب یلدا» نام می‌برند که همزمان با شب انقلاب زمستانی است. به دلیل دقت گاهشماری ایرانی و انطباق کامل آن با تقویم طبیعی، همواره و در همه سال‌ها، انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سی‌ام آذرماه و بامداد یکم دی‌ماه است. هر چند امروزه برخی به اشتباه بر این گمانند که مراسم شب چله برای رفع نحوست بلندترین شب سال برگزار می‌شود؛ اما می‌دانیم که در باورهای کهن ایرانی هیچ روز و شبی، نحس و بد یوم شناخته نمی‌شده است. جشن شب چله، همچون بسیاری از آیین‌های ایرانی، ریشه در رویدادی کیهانی دارد.

خورشید در حرکت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین ‌ترین نقطه افق جنوب شرقی می‌رسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریکی شب می‌شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگرباره بسوی شمال شرقی باز می‌گردد که نتیجه آن افزایش روشنایی روز و کاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانروز خورشید اندکی پایین ‌تر از محل پیشین خود در افق طلوع می‌کند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین ‌ترین حد جنوبی خود با فاصله 5/23 درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد. از این روز به بعد، مسیر جابجایی‌های طلوع خورشید معکوس شده و مجدداً بسوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می‌‌گردد. آغاز بازگردیدن خورشید بسوی شمال‌شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می‌شد و آنرا گرامی و فرخنده می‌داشتند. 

در گذشته، آیین‌هایی در این هنگام برگزار می‌شده است که یکی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی که از لازمه‌های آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است، و همچنین خوراکی‌های فراوان برای بیداری درازمدت که همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشید باشند.

بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی دینی دادند. در آیین میترا (و بعدها با نام کیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه کارکرد خود را در تقویم میلادی که ادامه گاهشماری میترایی است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ میلادی به وجود آمده؛ ادامه می‌دهد. فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و کریسمس را همچون تقویم کهن سیستانی در همین هنگام برگزار می‌کنند. به روایت بیرونی، مبدأ سالشماری تقویم کهن سیستانی از آغاز زمستان بوده و جالب اینکه نام نخستین ماه سال آنان نیز «کریست» بوده است. منسوب داشتن میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز می‌گردد و پیش از آن، آنگونه که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل کرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار/خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه می‌گیرد.

نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی که پیرو مزدک، قهرمان بزرگ ملی ایران بوده‌اند (که هنوز هم حامیان سرمایه ‌داری لجام گسیخته اندیشه‌های عدالت ‌جویانه او را سد راه منافع طبقاتی خود می‌دانند) سخت گرامی و بزرگ دانسته می‌شد و از آن با نام «خرم روز» یاد می‌کرده و آیین‌هایی ویژه داشته‌اند. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود که نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان) است. همچنین در تقویم کهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است که با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.

هر چند برگزاری مراسم شب چله و میلاد خورشید در سنت دینی زرتشتیان پذیرفته نشده است؛ اما خوشبختانه اخیراً آنان نیز می‌کوشند تا این مراسم را همچون دیگر ایرانیان برگزار کنند. البته در شبه تقویم نوظهوری که برخی زرتشتیان از آن استفاده می‌کتتد و دارای سابقه تاریخی در ایران نیست، زمان شب چله با 24 آذرماه مصادف می‌شود که نه با تقویم طبیعی انطباق دارد و نه با گاهشماری دقیق ایرانی و نه با گفتار ابوریحان بیرونی که از شب چله با نام «عید نود روز» یاد می‌کند. از آنرو که فاصله شب چله با نوروز، نود روز است.

امروزه می‌توان تولد خورشید را آنگونه که پیشینیان ما به نظاره می‌نشسته‌اند، تماشا کرد: در دوران باستان بناهایی برای سنجش رسیدن خورشید به مواضع سالانه و استخراج تقویم ساخته می‌شده که یکی از مهمترین آنها چارتاقی نیاسر کاشان است که فعلاً تنها بنای سالم باقی‌ مانده در این زمینه در ایران است. پژوهش‌های نگارنده که در سال 1380 منتشر شد (نظام گاهشماری در چارتاقی‌های ایران)، نشان می‌دهد که این بنا بگونه‌ای طراحی و ساخته شده است که می‌توان زمان رسیدن خورشید به برخی از مواضع سالانه و نیز نقطه انقلاب زمستانی و آغاز سال نو میترایی را با دقت تماشا و تشخیص داد. چارتاقی نیاسر بنایی است که تولد خورشید بگونه‌ای ملموس و قابل تماشا در آن دیده می‌شود. این ویژگی را چارتاقی «بازه هور» در راه نیشابور به تربت حیدریه و در نزدیکی روستای رباط سفید، نیز دارا است که البته فعلاً دیواری نوساخته و الحاقی مانع از دیدار پرتوهای خورشید می‌شود.

هر ساله مراسم دیدار طلوع و تولد خورشید در چارتاقی نیاسر، و بررسی نظریه نگارنده، با حضور دوستداران باستان‌ ستاره‌ شناسی ایرانی و دیگر علاقه ‌مندان، در شهر نیاسر کاشان برگزار می‌‌شود.

 

 

  

داریوش شاه هخامنشی

«تو ای بنده نیک بدان که هستی، توانائی هایت کدام و رفتارت چگونه است. نپندار که زمزمه های پنهانی بهترین سخن است. بیشتر به آن گوش فرادار که بی پرده می شنوی! تو ای بنده! بهترین کار را از توانمندان ندان و بیشتر به چیزی بنگر که از ناتوانان سر میزند.»

این سخنان زیبا که در بردارنده نکات فلسفی، اخلاقی و اجتماعی است از چه کسی است؟ اندیشمندی اخلاقگرا از روزگاران گذشته و یا مصلحی معاصر و جانبدار ضعفا

جای شگفتی خواهد بود که بدانید که اینها گفته های یکی از مقتدرترین فرمانروایان دوران باستان است که بر مقبره وی نقش بسته و در گذر از هزاره ها به ما رسیده اند.

داریوش (فارسی باستان: داریه وهوش = دارنده خوبی) در سال 1216 زرتشتی برابر با (روز 29 سپتامبر 522 پیش از میلاد) بر گئومات (بردیای دروغین) چیره شد و پس از یکسال با انجام 19 نبرد توانست فرمانروائی امپراتوری بزرگی را بدست گیرد که کوروش بزرگ بنیاد نهاده بود. گرچه کوروش بزرگ از چهره های ممتاز تاریخ بشری است، اما دانسته های ما از او بازتابی است از آنچه تاریخ نگاران با تکیه بر دستاوردهای باستان شناسی در مورد او ابراز می دارند چرا که سنگ نبشته ای از او باقی نمانده است. اما خوشبختانه در مورد داریوش بدینگونه نیست و امروز با تکیه بر سنگ نبشته های وی در بیستون (بغستان)، شوش، تخت جمشید و آرامگاهش در نقش رستم میتوانیم به شناختی بیواسطه از داریوش دست یابیم.این امر در واقع نمایانگر برآورده شدن هدف داریوش از آفرینش این آثار است.داریوش با هدف برقراری ارتباط ملی حتی فرمان به ایجاد خط ملی داد تا همراه با دیگر خطوط مرسوم، از آن برای سخن گفتن از قوانین و اصول جهان داری اش بهره گیرد.

«به خواست اهورامزدا، من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آنچه را درست است من آن را دوست دارم. من دوست بنده دروغ نیستم. من بدخشم نیستم.حتی وقتی خشم را می انگیزاند، آنرا فرو می نشانم. من سخت برهوس خود فرمانروا هستم.»

این است بخشی از معتقدات داریوش چنین بیانیه ای از زبان یک شاه در سده ششم پیش از میلاد به معجزه می ماند.اما واقعاً  در عمل هم به آنچه باز می گوید پایبند بود؟

پاسخ به این سئوال را می توان بدین صورت بررسی کرد: در حدود هفتاد سال قبل کاوشگران تخت جمشید به منبعی سرشار از اطلاعات دست یافتند، این منبع جدید مشتمل بر حدود 30000 لوح گلی بود که از آن میان تقریباً 6000 عدد در وضعیت نسبتاً سالم قرار داشتند. این لوح های گلی بخش کوچکی از بایگانی دیوان شاهنشاهی هخامنشی را تشکیل میدادندکه مربوط به سالهایی از پادشاهی داریوش بزرگ بین سالهای 509 تا 494 پیش از میلاد می گردیدند. نزدیک به دویست سال پس از این تاریخ با به آتش کشیدن تخت جمشید توسط اسکندر مقدونی، این بخش کوچک از انبوه لوح های دیوانی در آتش ویرانگرانه پخته شدند و بگونه ای معجزه آسا تاب پایداری درگذر هزاره ها را یافتند. لوح های مزبور به خط میخی عیلامی نوشته شده اند و با متنهای کوتاه خود در مجموع دربردارنده یادداشتهای اداری و محاسبات دیوانی تخت جمشید، مرکز شاهنشاهی هخامنشیان می باشند. اهمیت بسیار زیاد این لوحها برای باستان شناسان و پژوهشگران از آن روی است که سرچشمه ای غنی از منابع دست اول و فارغ از ملاحظات سیاسی خاص نگارندگان منابع دیگر را می دهد. یعنی (1- سنگ نبشته های شاهان. 2- گزارشهای نویسندگان یونانی و رومی) چرا که این یادداشتها به قصد پژوهشهای این زمانی ما فراهم نیامده اند بلکه تصاویر کوچک واقعی زمان خودند. با استناد به این لوح ها نه تنها می توان پاسخ بسیاری از پرسشها درباره مسائل دیوانی و سازمان فرمانروائی هخامنشی دریافت بلکه می توان دانستنیهای فراوان درباره زندگی روزمره مردم و نیز مناسبات اجتماعی، اقتصادی، آئینی و فرهنگی حاکم آن دوران نیز به دست آورد. به عنوان نمونه می توان دریافت که مردم آن روزگار پرستش اهورامزدا را پذیرفته بودند و به نظر می رسد مزدا پرستی دین رسمی به حساب می آمده است.

پس از بررسی این لوح ها نتیجه می گیریم که داریوش واقعاً بنا بر ادعای خود با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است. در نظام او دستمزد کارگران بر اساس نظام منظبط مهارت و سن طبقه بندی می شد، مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز حق اولاد استفــاده می کرده اند. فوق العاده، سختی کار و بیماری پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود و زنــان امکــان داشتند کار نیمه وقت انتخاب کنند. ناتـــوانترین مـردم می توانــستند و می بایست در کار گروهی نقش داشته باشند


  

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی
منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان

هرودوت در این زمینه میگوید: مردم ماد (از دیااکو) اطاعت کردند و شهری را که اکنون اکباتان نام دارد بر پا ساختند که دیواره های آن بلند و محکم دایره وار تو در تو ساخته شد، هر دیوار از دیوار بعدی بلند تر... شماره ی دایره ها هفت تاست. کاخ پادشاهی و خزانه در درون محوطه ی آخری است... اولی سفید دومی سیاه، سومی ارغوانی، چهارمی آبی، پنجمی نارنجی و تمام اینها را با الوان رنگین کرده بودند و دو تای آخری یکی از نقره و دیگری از طلا مستور شده بود.
لوح زرین به نام "آریارمنه" در تپه باستانی هگمتانه کشف شده که از زر ناب و به ابعاد ??در ? سانتیمتر و دارای ?? سطر به سه زبان است. آریارمنه نیای داریوش یکم از شاهان هخامنشی است.


منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی
منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان


بنا به اظهارنظر باستانشناسان این لوح قدیمی‌ترین کتیبه هخامنشی می‌‌باشد که در حال حاضر در آلمان نگهداری می‌‌شود.
علاوه بر این کتیبه چند کتیبه زرین و سیمین دیگر هخامنشی نیز در این محل کشف شده است که نشان می دهد هگمتانه احتمالا محل اصلی خزانه هخامنشیان بوده است.
در حال حاضر قسمتی از این شهر باستانی از زیر خاک خارج شده  و حفاریها در این منطقه ادامه دارد.


منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

منطقه باستانی هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

سرستون های موجود در موزه هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

اشیاع موجود در موزه هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

اشیاع موجود در موزه هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

سر گاه سفالی؛ دوران هخامنشی؛ هگمتانه؛ عکس از آنوبانینی

اسکلت انسان؛ هگمتانه؛ عکس از آنوبانینی

اشیاع موجود در موزه هگمتانه؛ همدان؛ عکس از آنوبانینی

اسکلت انسان؛ هگمتانه؛ عکس از آنوبانینی
منطقه باستانی هگمتانه و موزه آن؛ همدان



  

 

ذوالقرنین آتیلا ، اسکندر و یا کوروش

دشت قدم می زد ، احساس غریبی داشت ، بسیار اندیشناک بود ، نه بخاطر جنگ فراروی فردا ، از این میدانها سخت تر را نیز گذرانده بود ، خیالش از نیروهایش نیز راحت بود و می دانست آنها بسیار با دقت مواظب شبیخون احتمالی دشمن هستند. از کنار نگهبانان محافظ شب عبور کرد و از محل نگهداری اسبها گذشت و به آرامی ازاردوگاه نیروها و نگهبانان فاصله گرفت.

در دشت پر از ستاره قدم می زد و تا بیکرانها را نظاره گر بود ، به دنبال گوشه ای بود تا بنشیند و با آسودگی بیاندیشد ، به آنچه که گذشته است.می خواست پس از سالها خستگی بر گذشته خود مروری کند ، حس عجیبی او را به اینکار وا می داشت ، با خودش می گفت ، چرا این شب ؟

روحش آرام نداشت ، می خواست فکر کند و به گذشته های دور نظر بیافکند شاید خستگی دوران را از تن خسته اش بدور سازد.در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان فرا روی خود درختی تنومند دید. گویا تازه به عالم واقعیت برگشته و نمی دانست چه زمانی است که در افکار خود است ، درخت بر روی تپه ای مشرف به دشتی بود که لشگر او در آن دشت بیتوته کرده است. به پشت سر خودش نگاه کرد ، از چادرهای لشگرش دور شده بود و از فاصله دور به آتش میان چادرهای لشگرش خیره گشت. آرام به درخت تکیه داد ، و تازه خستگی را در خود احساس کرد . بر روی زمین نشست و شروع به مرور گذشته کرد ، ذهنش نا خود آگاه به سمت گذشته حرکت می کرد ، مایل به مقاومت در برابر اینگونه افکار نبود ، می خواست به گذشته بیاندیشد.

از هارپاگ سردار مادی و دوست خوبش شنیده بود که قوم او هخامنش از نواحی کوهستانی پارسوا به دشت سوزیان سرازیر شده و با قومهای کاسی و انزانی در آمیختند. قوم او بقدری از نظر فرهنگی و صلابت فکری نسبت به دو قوم دیگر برتری داشت که به آرامی آنها را در خود حل کرده و در نهایت آرامش در کنار آنها به زندگی پرداختند.

سپاهیان پارسوا و انزان در هلولیته به جنگ با سناخریب پادشاه بزرگ آشور رفتند و در آن جنگ جد بزرگ او هخامنش رهبری این اقوام را در این جنگ عهده دار بود و از آن روزگار به آنها لقب قوم هخامنش داده شد. پس از هخامنش " چا ایش پیش " پادشاه گردید و همه از او فرمان می گرفتند و در شهر " آنشان " که شهری باستانی در " انزان" بود و در شمال غربی شوش قرار داشت ، فروانروایی کرد. 

پس از او دو پسرش "آریارامن" و" کوروش اول" سرزمین را با توافق به دو قسمت تقسیم کرده و اقوام ساکن در آن دو ناحیه که یکی به نام پارس و دیگری آنشان بود را رهبری می کردند. از آریارامن لوح هایی باقی مانده که هم اکنون در خزانه او نگهداری می شود ، با خطی میخی و نوشتاری که قدرت و استواری از آن هویدا است. می خواهد ار این نوشتار در نوشته های خود استفاده کند . هر وقت این نوشته را می خواند قدرت می گیرد و ترس از او دور می شود.
در دوران این دو پادشاه مادها بر سرزمین آنها چیره گشتند و چون نیرویی بسیار قوی بودند ، آریا رامن و کوروش اول برای حفظ قوم های خود با آنها از در دوستی بر آمده و حاضر به خراجگزاری مادها گشتند هر چند برای قوم آزاد اندیش آنها امری بسیار سنگین بوده است و او با شناخت از روحیه مردمانش به سختی آن روزگاران کاملاً آگاه است.پس از آریارامن پسرش " ارشام" بر پارس حکومت می کرد ولی او کاملاً از پسر کوروش اول به نام کمبوجیه اول پیروی می نمود.
ایرانیان خراجگزار باقی ماندند تا اینکه چرخ روزگار به سمت قدرت بخشیدن به آنها به گردش در آمد.  " آستیاگ " پادشاه مقتدر و بی رحم ماد در خواب دید که از بدن دخترش " ماندانا" نهر آبی سرازیر می شود و پایتخت او و سراسر آسیا را فرا می گیرد. از خواب هراسان بر می خیزد واز خوابگزار بزرگ خود می خواهد تا خوابش را تعبیر کند. خوابگزار به او گفت : از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها ملک تو ، بلکه سرا سر آسیا را تسخیر خواهد کرد. آستیاگ چاره خواست و به او توصیه کردند که خون دخترش باهیچیک از نجیب زادگان ماد ، صاحب شأن و مقام مخلوط نشود تا مبادا پسری از آن زاده شود که علیه او قیام کند.
تصمیم بر آن شد که ماندانا به کمبوجیه پسر کوروش اول که شاهی از نواده هخامنش می باشد و یک ایرانی اصیل و ملایم است و هیچ سرکشی از او مشاهده نگردیده است ، داده شود ، تا با این عمل هم منزلت دختر خود را پایین نیاورد و هم خطری را که احساس می کرد با دور ساختن دخترش از مادها دفع میشود ، رفع کند. از این لحاظ کمبوجیه را نیک دید و کمبوجیه را به دامادی خود بر گزید و پس از مراسم عروسی آن دو را به پارس فرستاد.
درهمان سال بار دیگر آستیاگ خوابی دید که باز او را بر آشفت. در خواب دید که درخت تاکی از ماندانا روییده و بر تمام آسیا سایه افکنده است . خوابگزاران دگر بار همان تعبیر قبلی را برای او تکرار کردند. پس شاه برای چاره جویی فردی را به پارس اعزام کرد و خواست ماندانا را در آستانه وضع حمل به دربار ماد برگرداند تا به بهانه مراقبت بهتر از اوبر فرزند او نظارت داشته باشد. ماندانا پسری به دنیا آورد و آستیاگ نوزاد را به هارپاگ که از اقوام او بوده  و در میان مادها فردی راست سیرت معروف بود سپرد تا طفل را هلاک کند و خبرش را برای شاه بیاورد.
هارپاگ مردی دانا و زیرک بود ، با خود اندیشید و به این نتیجه رسید که آستیاگ به دوران کهولت رسیده است و هر زمان ممکن است از دنیا برود و آنگاه دختر او ماندانا به سلطنت می رسد و درآن زمان است که انتقام خود را از قاتل فرزند خود خواهد گرفت. پس تدبیری اندیشید ، البته برای نجات خود از مخمصه ای که افتاده بود ، ولی به دلایل راستگو بودنش این حقایق را برای کوروش اعتراف کرده بود و کوروش از این لحاظ هرگز او را مورد نکوهش قرار نداده بود ، زیرا این کار را امری طبیعی برای حفظ زندگی و در عین حال آینده نگری هارپاگ می دانست و از او خرسند و راضی بود و خدمات کلان او را در به قدرت یافتن خود هرگز فراموش نکرده بود.

هارپاگ کودک را به به یکی از چوپانان آستیاگ به نام " میترادات " سپرد و برای اینکه او در کشتن کودک کوتاهی نکند به او گفت که این کودک نوه آستیاگ است که پدرش کمبوچیه می باشد و مادرش ماندانا و نام او کوروش است اما اگر میخواهی از خشم آستیاگ در امان باشی او را بکش . و بدین ترتیب در نظر خود هم فرمان آستیاگ را اجرا نموده و هم خود را از خشم ماندانا در امان نگه داشت. اما چوپان از کشتن کودک امتناع کرد و به درخواست همسرش نوزاد خود را که از قضا به تازگی مرده به دنیا آمده بود را به گماشتگان هارپاگ تحویل داد و اینگونه وانمود کرد که کوروش را کشته است.

ده سال این راز در سینه میترادات و همسر نیک سیرت او باقی ماند ، کوروش نزد آنها بزرگ شد و به سختی زندگی در میان مردم پایین دست بسیار واقف گردید . به یاد می آورد شبهای سختی را که گذرانده بود و همیشه با خود عهد بسته بود که هیچگاه در سرزمینش کسی گرسنه نخوابد و به کسی ظلمی روا نگردد.

زمانیکه هارپاگ سرنوشت او را برایش بازگو می کرد ، پی می برد که چگونه اهورامزدا او را برگزید و یاری کرد تا بدین درجه برسد و در این راه به او بخشندگی و جوانمردی و عدالتخواهی را آموخت.

بار دیگر افکارش بر روی سرنوشتش متمرکز گردید ، به یادش آمد که ده ساله بود که به اتفاق میترادات به دنبال گله به حوالی شهر رسیدند و در آنجا با گروهی از کودکان همبازی گشت ، همبازیها او را به شاهی برگزیدند و کوروش به هر کدام وظیفه ای را محول ساخت ، اما یکی از کودکان که فرزند امیری قابل احترام در دربار آستیاگ بود به نام " آرتمبر " از فرمان سرپیچی نمود و کوروش نیز او را به دلیل این خطا مورد تنبیه قرار داد. کودک گله مند شد و به پیش پدرش شکایت برد و آرتمبر نیز شکوه چوپان و شبانزاده را نزد آستیاگ برد. آستیا گ چوپان و پسرش را فرا خواند و رو به کوروش کرده و از او پرسید: آیا تو بودی که به فرزند یکی از درباریان ما جفا کرده و تازیانه زدی؟

آن روز را خوب به یاد دارد ، آستیاگ چشم ازچشم او بر نمی داشت و کوروش نیز از او چشم بر نمی داشت و نمی ترسید، بدون ترس شرح بازی کودکانه را تعریف کرد و در انتها افزود که چنانچه برای اینکار سزاوار کیفرم آماده ام تا دستور شاه اجرا شود.

او نمی دانست که آستیاگ در چهره او شباهت شدید او به خودش را دیده  و متحیر و عاجز از سخن مانده و سخت در فکر فرو رفته بوده که اگر کوروش زنده بود هم اکنون هم سن این شبانزاده می بود ، پس بسیار در اندیشه و شک فرو رفت.آرتمبر را مرخص کرد ، سپس به خدمتگزاران دستور دادکه او را به اندرونی ببرند و سپس خود از شبان باز خواست نمود تا از انتساب کوروش و هویت اصلی او آگاهی یابد اما چیزی نیافت ، پس دستور به شکنجه چوپان داد و میترادات از ترس شکنجه اصل ماجرا را تعریف نمود.

آستیاگ ، هارپاگ را فرا خواند و زمانیکه هارپاگ چوپان و آستیاگ خشمگین را دید متوجه موضوع گشت ، آستیاگ پس از شنیدن استدلال هارپاگ از نحوه اجرای فرمان شاه ، خشم خود را فرو خورد و رو به هارپاگ نمود و گفت ، از اینکه بخت با او یار

بوده و نوه او را به او بازگردانده بسیار خرسند است .سپس ازهارپاگ درخواست نمود که تنها پسرش را بعنوان همبازی کوروش نزد آنها به دربار بفرستد تا کوروش تنها نماند وشب خود نیز بخاطر جشنی که به این مناسبت برگزار می شوددر دربار حاضر شود.

هارپاگ به منزل رفته و پسر خود را فرستاد ، آستیاگ هم با شقاوت تمام پسر او را کشت و دستور داد که از گوشت او خورش و کبابی طبخ کردند و شب در میهمانی از آن خورش و کباب در جلوی هارپاگ نهادند و او غافل از همه جا غذا را خورد. پس از اتمام غذا آستیاگ از هارپاگ طعم غذا را جویا شد و هارپاگ اظهار نمود: بسیار لذیذ بود. آستیاگ از او پرسید : می دانی غذای تو چه بود؟ در آنگاه به دستور آستیاگ ظرف دیگری را که درپوشی بر روی او بود آوردند و آستیاگ از هارپاگ خواست درپوش را بردارد . زمانیکه هارپاگ در پوش را برداشت ، سر فرزند خود به همراه دست و پای او را مشاهده کرد و پی برد که چه غذایی را خورده است ، اما غم و اندوه و خشم خود را فرو خورد و با صدای آرام اظهار کرد: فرمان شاه هر چه باشد رواست.

کوروش الان درک می کند که به هارپاگ در آن شب چه گذشته است ، اکنون که خود پدر شده است احساس او را خوب درک می کند . اما همیشه در این اندیشه است که خود این حادثه یاری اهورامزدا بوده است ، برای اینکه از آن پس هارپاگ دوست و متحدی قوی برای کوروش گردید و این حماقت آستیاگ بلای جان حکومتش گردید.

آستیاگ پس از گرفتن انتقام از هارپاگ ، به دنبال تدبیری برای کوروش می گشت. از مغانها خواست تا او را راهنمایی کنند و حال که کوروش زنده است ، آیا هنوز خطری حکومت او را تهدید می کن که همه مغانها متفق القول جواب آری دادند . آستیاگ بازی کودکانه ای را که توسط آن پی به زنده بودن کوروش برده بود را تعریف نمود و پس از اتمام آن یکی از مغانها اظهار نمود که: چون کودک بدون هیچ تلاشی و ناخواسته به مقام شاهی رسیده است ؛ دگر بار به این مقام نمی رسد و در واقع خواب شاه تعبیر گشته و خطری او را از جانب کوروش تهدید نمی کند و برای اینکه افکار خود را با دیدن کوروش هر روز مغشوش نکنی او را نزد خانواده اش بازگردان.

آستیاگ از سایرین نیز نظر خوست و سایرین نیز در تأیید حرف مغان گفتند که چه بسیار تعابیری که توسط آنها اعلام شده و به نحوی بسیار ساده و پیش پا افتاده تعبیر گشته است .

آستیاگ تصمیم خود را گرفت ، کوروش را فرا خواند و به او اظهار لطف نمود و به او گفت که پدر و مادرش چوپان و زنش نیستند ، بلکه پدر و مادر او در سرزمین پارس در انتظار او هستند و او را به همراه ملازمانی به آن دیار رهسپار کرد.

کمبوجیه و ماندانا با دیدن کودک و پی بردن به هویت او بسیار شاد گشتند و به گرمی از فرزندشان استقبال نمودند و حوادثی را که در این چند سال بر او گذشته بود جویا شدند و پدرش کمبوجیه به او قول داد که جبران زحمات چوپان وهمسرش را خواهد کرد و آنها را مورد لطف قرار خواهد داد.

همانطور که در افکار خود گذشته را مرور می کرد به ناگه تبسمی بر لبانش نقش بست ، به یاد این موضوع افتاد که نام زن میترادات چوپان "کونو" بود و تکرار این نام به معنای سگ ماده نیز است و به یاد می آورد که چگونه مادر و پدرش با شنیدن نام کونو تعجب کرده و تصور نمودند او را سگ ماده ای بزرگ کرده است و از این اندیشه ابلهانه خنده اش می گرفت ، برای او کونو و میترادات افرادی بسیار قابل احترام بودند .

 او به آرامی در دربار کمبوجیه بزرگ می شد و تحت تعلیم معلمانی قرار گرفت که به او هنر جنگاوری ، سوارکاری ، تدبیر و اندیشه و... را یاد می دادندو او در سن بلوغ فردی کامل و جذاب شده بود.


  

از کوروش در سوره الکهف در آیه 83 به بعد با نام ذوالقرنین یاد شده، ذوالقَرنَین واژه‌ای است عربی به معنی دو شاخ  ُدو سده یا صاحب دویست سال. ذوالقرنین یکی از شخصیت‌های قرآن مجید کتاب مقدس اسلام است. که علامه طباطبایی در تفسیر ی کامل و دقیق ذوالقرنین را  کوروش دانسته ودلیل آن تاجی است به شکل دو شاخ که کوروش بر سر می نهاده کوروش دو شاخ گاو را مظهر قدرت می‌‌دانسته که زمین بر روی آن استوار است وآنرا نماد و نشانه هخامنشیان ساخته و مجسمه‌های فراوانی از سر گاو و دوشاخ در بیشتر مناطق ایران و عراق از آن دوره به جا مانده است

نقش تصویر کوروش با تاج، باقی مانده از عهد باستان

 

مرد با تاج دو شاخ شخصی سترگ و باورمند به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده و هدفش دادگری گستری و رفع ستم بوده و خداوند نیز به او در این هدف کمک نموده است و بنا بر نقل قرآن کریم که گفته است : «هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا» و نیز گفته : «اما من ستم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا و ولی من آمن و عمل صالحا...»گذشته از اینکه آیه «قلنا یا ذا القرنین ولی ان تعذب و ولی ان تتخذ فیهم حسنا»که خداوند اختیار تام به او می دهد، خود گواه بر مزید کرامت و مقام دینی او می باشد، و می فهماند که او به وحی و یا الهام و یا بدست پیغمبری از پیغمبران تایید می شد، و او را کمک می کرده. ویژگی سوم اینکه او از کسانی بوده که خداوند خیر جهان و رستاخیز را برایش فراهم نموده است. ولی خیر جهان، برای اینکه سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به باختر و خاور آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامی اسباب مسخر و زبون او باشند. و ولی رستاخیز، برای اینکه او گسترش دادگری و اقامه حق در آدمی نموده به صلح و بخشش و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میان آدمی سلوک کرد، که همه اینها از آیه «انا مکنا له فی الارض و اتیناه من همه شی ء سببا» بهره گیری می‌شود. افزون بر آنچه که از سیاق داستان بر می آید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته است .همچنین  شانزده بار نیزدر تورات نامش به نیکی برده شده وکوروش "دست راست خداوند" نام گرفت.

بیست و نهم اکتبر روز جهانی کوروش (سایرس دیCyrus Day) نام گذاری شده است که از دیر باز پارسیان، یهودیان، دوستداران حقوق بشر و هواداران اداره جهان به صورت ملل مشترک المنافع آن را گرامی می دارند و رعایت می کنند.
 این روز به مناسبت تکمیل تصرف امپراتوری بابل به دست ارتش ایران (اکتبر سال 539 پیش از میلاد) و پایان دوران ستمگری در دنیای باستان برقرار شده است . 2544 سال پیش در همین ماه اعلامیه تاریخی کوروش بزرگ در زمینه حقوق افراد و ملل انتشار یافته بود که نخستین سنگ بنای یک دولت مشترک المنافع جهانی و هر سازمان بین المللی بشمار می آید.

 

کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد لطف خداوند قرار گرفته است. من از اینکه در تاریخ کشورم چنین کسانی بوده اند به خود می بالم و از خود می پرسم ما به عنوان نگاهبانان این فرهنگ کهن چه کرده ایم وچرا نظاره گر به زیر اب رفتن آرامگاه این مرد بزرگ توسط سد سیوند هستیم.


  
نخستین پایتخت هخامنشیان شهر پاسارگاد بود. کوروش پاسارگاد را به محلی آباد و معتبر تبدیل کرد. اما پس از مرگ کوروش و مشکلاتی که در امرحکومتی بوجود آمد از اهمیت این شهر کاسته شد تا اینکه داریوش اول به پادشاهی رسید.
داریوش بر آن شد تا پایتختی بزرگ و با شکوه بوجود آورد. و از آنجاکه پارس برای هخامنشیان سرزمین مهم و در حکم سرزمین مادری محسوب می‌شد در نتیجه وی پایتخت خود را در دامنه‌ی کوه رحمت مشرف بر جلگه وسیع و پهناور مرودشت که دارای پیشینه تاریخی و تمدنهای کهن بود، قرار داد. تخت‌جمشید در واقع یک پایتخت و کاخ تشریفاتی بوده که تنها برای اجرای مراسمی خاص از جمله مراسم مهم و ملی نوروز یا اقامت‌های موقت از آن استفاده می‌شد.
هخامنشیان بقیه سال را در شهر باستانی هگمتانه پایتخت قدیم پادشاهان ماد (درتابستان) و در شوش پایتخت قدیم تمدن ایلام (در زمستان) به سر می‌‌بردند.
پس از داریوش دیگر پادشاهان هخامنشی نیز بر بنایی که ساخت آن را داریوش آغاز کرده بود، ساختمانهای جدیدی افزودند در نتیجه ساخت تخت‌ جمشید از ابتدا نزدیک به 150 سال به طول انجامید.

ساختمان اصلی کاخ‌ها بر روی صفه‌ای سنگی ساخته‌ شد این کاخ‌ها را از سه طرف شمال، جنوب و مغرب دیواری بزرگ از سنگهای عظیم بر روی هم انباشته احاطه می‌کرد. در خارج از صفه تا حدود نیم کیلومتر دو‌ر‌‌‌‌تر از دیوار سنگی، ساختمانهایی برای درباریان، وزرا و مشاورین احداث شده بود.
وسعت تمام ساختمانهای روی صفه در حدود 135 هزار متر مربع است. از این‌ ساختمانها قسمتهایی که مربوط به بارعام، پذیرائیهای رسمی و شرفیابی نمایندگان کشورها و برگزاری جشن‌های‌ مذهبی بوده وسعت زیاد داشته، در‌های ورودی آنها عریض بودند از جمله این کاخ‌ها باید از کاخ آپادانا و تالار صدستون نام برد. دیگر ساختمانها که برای سکونت شاه، ولیعهد، ملکه و خاندان سلطنتی و همچنین دفتر و جایگاه نگهبانان بوده کوچکتر بود.

مهمترین آثار و ابنیه‌ای که در شهر پارسه معروف به تخت‌جمشید بنا شده بدین شرح است:




پلکانهای بزرگ ورودی: راه ورود به بالای صفه توسط دو ردیف پلکانهای بزرگ دو طرفی که از سنگ‌های بزرگ ساخته شده می‌باشد. تعداد این پلکانها در هرطرف 110 عدد و هر چهار یا پنج پله از یک سنگ یکپارچه بزرگ و عریضی تشکیل یافته است. کنار پلکانها معجر سنگی زیبایی اقتباس گرفته از زیگورات‌ های سومری وجود دارد که بلندی هر کدام از آنها 75 سانتیمتر می‌باشد.



دروازه ملل: اولین بنا بر روی صفه در فاصله 20 متری پلکان ورودی، تالاری می باشد که بیش از 600 متر مربع‌ مساحت دارد. سقف این تالار بر روی چهار ستون قرار داشته که اینک دو ستون آن باقی مانده است. درون این تالار سکوهای سنگی در چهار طرف تعبیه شده است که محل نشستن مهمانان بوده است.



برای ورود به کاخ آپادانا مهمانان ابتدا در این تالار به انتظار می‌نشستند و از آنجا که این افراد از ملتهای مختلفی بودند به این تالار دروازه ملل یا تالار انتظار گفته می‌شود. تالار دارای سه درب ورودی و خروجی پهن است که دو دیوار سنگی‌در‌ درگاه غربی و شرقی به صورت نقش برجسته نمایان می‌شود. نقش این دو درگاه به شکل موجودات اساطیری می‌باشد.



کاخ آپادانا: مهمترین کاخ تخت‌جمشید از لحاظ وسعت، ارتفاع و هنرهایی که در قسمتهای مختلف آن به کار رفته کاخ آپادانا می‌باشد. کاخ آپادانا در قسمت مرتفعی از صفه تخت‌جمشید واقع شده و مشرف به جلگه وسیع و زیبای مرودشت می‌باشد. در برگزاری جشن‌های ملی و پذیرایی‌های رسمی از این کاخ استفاده می‌شد.


تالار مرکزی کاخ 3600 متر مربع مساحت داشته و در آن36 ستون سنگی قطور به ارتفاع 18 متر قرار داشته و در سه جهت شرقی، ‌غربی و شمالی کاخ سه ایوان هم سطح با کاخ اصلی هر کدام با 12 ستون وجود داشته است بنابراین در مجموع کاخ آپادانا دارای 72 ستون بوده است. تنها ضلع جنوبی کاخ بجای ایوان، اتاقهای کوچک و راهروهایی وجود داشته که احتمالاً برای نگهبانان کاخ و مسئولین تشریفات مورد استفاده قرار می‌گرفت.



یکی از زیباترین قسمتهای کاخ آپادانا دو ردیف پلکانهای بزرگ در ضلع شمالی و شرقی این کاخ می‌باشد. از آنجا که پلکان ضلع شرقی برای مدتها زیر خاک مانده بود، تقریباً ‌سالم بجای مانده است اما ضلع شمالی‌ صدمه زیادی دیده است. نقش برجسته‌های پلکانهای کاخ آپادانا زیباترین نقش برجسته‌های تخت‌جمشید می‌باشد. این نقوش‌‌‌ نماینده‌گان 23 کشور و استانهای تحت قلمرو شاهنشاهی هخامنشی را نشان می‌دهد و هرکدام از این نمایندگان هدایایی را که مخصوص سرزمین آنها می‌باشد به حضور شاه عرضه می‌دارند.



نوع هدایا، لباس نمایندگان، چهره افراد و تصاویر دیگر در این نقش برجسته‌ها به زیبایی هرچه تمامتر نمایان شده ست.



سر ستونهای ایوان شرقی همگی با مجسمه‌های شیر دوسرتزئین یافته بودند. و سر ستونهای ایوان غربی را گاوهای دوسر شکل می‌دادند.
کاخ صد ستون: این کاخ به عنوان بزرگترین کاخ پذیرائی تخت‌جمشید به حساب می‌‌آید. کاخ صد ستون به دستور خشایارشا ساخته شد و به دلیل داشتن صد ستون سنگی به این نام معروف شده است. هر کدام از این ستونها 12 متر ارتفاع دارد.
این کاخ در جانب شرقی کاخ آپادانا قرار دارد و دارای هشت درگاه ورودی و خروجی است. از دیدنیهای این کاخ نقوش حجاری شده‌ی درگاهها می‌باشد این نقش برجسته‌های در درگاه جنوبی شامل تخت شاهنشاهی است که بر دست
28 نفر از نمایندگان ملل تابعه امپراتوری هخامنشیان قرار گرفته است . در بالای تصویر و در پشت سر شاه یک نفر
خدمتگزار مخصوص دیده می‌شود. بر درگاه‌های شرقی و غربی نیز نقوشی با مضمون نبرد پادشاه با حیوان افسانه‌ای
نقر گردیده است.
در سمت شرقی کاخ صد ستون دیوارهای خشتی وجود دارد که به احتمال زیاد محلی برای نگهداری ارابه‌ها و اسبهای سلطنتی بوده است. همچنین در قسمت خارجی تالار صد ستون اتاقهای کوچکی مربوط به نگهبانان کاخ و مستخدمین قرار داشته است.


کاخ مرکزی: از دیگر کاخهای تخت‌جمشید، کاخ چهار‌گوش دیگری است که در گوشه‌ی جنوب شرقی کاخ آپادانا واقع شده است. به دلیل موقعیت این کاخ و قرار گرفتن در وسط دیگر ساختمانهای تخت‌جمشید، به کاخ مرکزی معروف شده است.



کاخ مرکزی شامل دو ایوان ستون‌دار در شمال و جنوب بوده است. در اطراف این ایوانها، سکوهایی از سنگ ساخته بودند. این کاخ سه درب نسبتاً بزرگ داشت و نقوشی همانند نقش برجسته‌های درگاه کاخ صد ستون بر این درگاه‌ها نقر کرده بودند. از تزئینات جالب توجه کاخ مرکزی پلکانهای بزرگ جانب شمالی کاخ مرکزی به حیاط مقابل کاخ آپادانا مربوط می‌شود.
ایوانهای شمالی و جنوبی کاخ مرکزی با سرستونهایی به شکل سر انسان و تنه‌ی حیوان تزئین یافته بود.



تچر: این کاخ در سمت جنوب آپادانا واقع شده است و بر اساس یکی از کتیبه‌های آن‌ کاخ که کلمه تچر در آن آمده است، به تچر معروف شده است . دریچه‌های این کاخ بر عکس دیگر کاخهای تخت‌جمشید به سمت تابش آفتاب است و به همین جهت احتمال داردکه کاخی زمستانی بوده باشد. این کاخ را کاخ خصوصی داریوش اول می‌دانند.



راه ورود به کاخ داریوش دو دریف پلکان جنوبی و غربی بود. در ساختن این کاخ از سنگهای صیقلی استفاده شده است و به همین جهت به آن تالار آئینه نیز می‌گویند.



در ایوان جنوبی این کاخ کتیبه‌ای به سه زبان پارسی، ایلامی و بابلی وجود دارد که ساختن این کاخ را به داریوش اول و کامل کردن تزئینات آن را به خشایار شا نسبت می‌دهند.



نقش برجسته‌های این کاخ نیز همانند دیگر نقوش کاخهای تخت‌جمشید از زیبایی و ظرافت خاصی برخودار است. این نقوش بر دیوار پلکانهای ورودی اشخاصی را در حال اهدای هدایایی از قبیل بز کوهی و آهو و... نشان می‌دهد.
کتیبه‌های کوتاه متعددی به خط میخی در حاشیه‌ی بالای دریچه‌ها و طاقچه‌های این کاخ وجود دارد که نام داریوش در بیشتر آنها به چشم می‌‌‌خورد. با مشاهده بقایایی از گچ در کف اتاقهای شمالی کاخ تچر معلوم می‌شود که کف این کاخ با گچ فرش بوده است.
بر سنگهای این کاخ کتیبه‌هایی از پادشاهان بعدی ایران همچون شاپور دوم‌ ساسانی، عضد الدوله‌ دیلمی، ناصر الدین‌ شاه‌ قاجار و... حک شده است.



کاخ هدیش: هدیش کاخ اختصاصی خشایار شاه است و در کتیبه‌هایی که در این کاخ وجود دارد نام هدیش آمده است.
کاخ هدیش در بلندترین قسمت صفه تخت جمشید قرار دارد و شامل تالاری مرکزی با 36ستون و ایوانی شمالی با 12‌ ستون و یک ایوان در جنوب همراه با تعدادی اتاقهای کوچک در شرق و غرب،‌ می‌شود.



بر درگاه ورودی کاخ نقش خشایار شاه همراه با خدمه‌اش دیده می‌شود. از ویژگیهای منحصر به فرد این کاخ نقش برجسته‌های درون پنجره‌هاست که در دیگر کاخها به چشم نمی‌‌‌خورد. دراین تصاویر هدیه آورانی نقش گردیده است .
در زیر این کاخ مجرای زیرزمینی وجود داشت و آب پشت بام این کاخ بوسیله آن به آبروهای اصلی تخت‌جمشید انتقال داده می‌شد.

ـ حرمسرا
درجنوب کاخ هدیش ساختمانهایی از خشت وجود دارد که به حرمسرا (اندرونی) معروف است. این مکان به احتمال زیاد محل سکونت بانوان سلطنتی بوده است.
طرح نقشه ساختمان حرمسرا تا اندازه‌ای به تالار مرکزی کاخ تچر شباهت دارد. در قسمتهای جنوبی این بنا کتیبه‌ای متعلق به خشایار شاه پیدا شده که به سلطنت رسیدن خشایار شاه را مطرح می‌کند.
امروزه این ساختمان به موزه تخت‌جمشید تبدیل شده است و بسیاری از آثار کشف شده در تخت‌جمشید در این قسمت نگهداری می‌شود.

ـ خزانه‌ی‌ داریوش
در دامنه‌ی کوه رحمت و در جانب شرقی صفه‌ی تخت‌جمشید بناهای خشتی موسوم به خزانه‌ی داریوش قرارگرفته است.
این ساختمان به دلیل پیدا شدن تعدادی ظروف سنگی مرمری و اشیاء تجملی، خزانه نامیده شده است.
خزانه‌ی‌ داریوش از دو تالار بزرگ با ستونهای چوبی تشکیل شده بود. تعداد ستونهای هر تالار به 100 می‌رسید و اتاقها، راهروها و ایوانهای ساختمان خزانه همه از خشت ساخته شده بود و در کف آستانه‌ی‌ درها و زیر ستونها از سنگهای صیقلی استفاده شده بود. خیابانی با عرض 5/5 متر چهار طرف ساختمان خزانه را احاطه کرده است از دیگر بناها و آثار مهم تخت‌جمشید می‌توان از جایگاه نگهبانان در دامنه‌ی کوه رحمت، چاه سنگی در سینه کوه رحمت و ساختمانهای خشتی روی دیوار شمالی که از آن بعنوان دبیرخانه شاهی استفاده می‌شد، یاد کرد.



آرامگاه پادشاهان هخامنشی: در سینه‌ی کوه رحمت دو قبر از دو پادشاه آخر هخامنشی، (اردشیر دوم و اردشیر سوم) مشاهده می‌شود. در امتداد همین مقابر درسمت راست به فاصله حدود100 متر آرامگاه دیگری قرار دارد که ناتمام مانده است و به آخرین پادشاه هخامنشی داریوش سوم تعلق دارد.
نمای خارجی و نوع ساختمان و نقوش آن دقیقاً مانند آرامگاههای پادشاهان هخامنشی در نقش رستم می‌باشد.
در خارج از صفه‌ی تخت‌جمشید نیز ساختمانهایی وجود داشته که اینک از آنها تقریباً هیچ بنائی بجای نمانده است اما آثار تزئینی زیادی بدست آمده که تعدادی از آنها در موزه‌ی تخت‌جمشید و مابقی در موزه‌ی ایران باستان و دیگر موزه‌های معروف می‌باشد.



  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ